من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم
برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم
برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم
برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم
برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم
نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم
نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم
نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم
سلام
وبلاگ جدید مبارک
مثل اینکه اولین نفری هستم که نظر می دم
شااااد باشی
سلام
ممنون از نظر لطفتون
اگه انتقاد میکردید از نوشته هام برای بهتر شدنشون بیشتر ممنونتون میشدم
وبلگ خیلی قشنگیدارید
ارزوی موفقیت بیشتری برای شمارو دارم