مرا مهمان شهر چشمانت کن

آرزو دارم شبی چون قطره های باران بر خلوت شبانه من بباری و سکوت سنگین خانه ام را با نوای دل انگیزت پر کنی تو می توانی چون رنگین کمان عشق برسرسفره دل من بنشینی وگرمی آفتاب محبت را مهمان خانه ام کنی.می توانی همچون کبوتری سبک بال پشت پنجره ی احساسم آشیانه بسازی ومرا برای رسیدن به کهکشان خیالم به عالم رویا ببری.

شقایق ها رادیده ام که حرمت عشق را پرپر نکرده انداقاقیا را دیده ام که به دنبال عطر پیراهنت بر بال نسیم پرکشیده اند ماهی قرمزتنگ بلور برای شنیدن آوای شبانه ات بی قرارشده است وشمعدانی در سکوتی مبهم خود به خواب رفته است.ببین که چگونه لحظه ها به انتظار ایستاده اند وبرامید پیوستن به نگاه عاشقت تورا زمزمه می کنند.

من می دانم که تومی توانی تن سیاه شب را به ستاره ها پس دهی وآسمان دلم راپرکنی از لحظه های روشن وجودت وتنهابا یک نگاه مرا مهمان شهر چشمانت کنی تا در جسم زلال نگاهت وزیر قاب خاکستری چشمانت که درآن شیرازه های مهر جاری است بذرعشق رابپاشم وبه سرخی گلبرگ های شقایق به عطر یاس های سپید به بی قراری ماهی تنگ بلور وبه شمعدانی نشسته در سکوت سوگند یاد کنم که همیشه با تو می مانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد