اگر روزی بر سر مزارم آمدی
یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری
کمی از خودت بگو
کمی از عشق تازه ات بگو
بگو که بیشتر از من دوستت دارد
بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد
نگاهی به شمع نیمه جان مزارم کن
سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن
با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد
ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد
می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند
می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند
حال لحظه ای به خود نگاه کن
مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن
میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست
میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست
عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت
ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت
التماس و جان کندنم را ندیدی
ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی
برای پرواز آرزوهای مردم
در قفسم انداختی بی آب و گندم
یک عمر در قفس تنگت زندان بودم
مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم
روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی
اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی
آسمان من همینجاست کنار چشمانت
اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت
با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم
ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم
تو که با قصه این مردمان خوابیده ای
چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای
تو که برای این مردمان دل می سوزانی
چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند
افسوس که نمیدانی
چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند
چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند
عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم
ارزان پیدایت نکردم و به دو دنیا نفروشم
کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد
حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد
کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی
با عشق من عهد و پیمانی تازه می بستی
ولی افسوس من زیر خاکم
با هزار آرزوی رفته بر بادم
از تو بیزارم و از کرده خویش
من کجا این همه رسوایی ها
دل دیوانه و شیدایی ها
من کجا این همه اندوه کجا
غم سنگین چنان کوه کجا
من پرستوی بهاران بودم
عالمی روح و دل و جان بودم
تا تو ای عشق به دل جا کردی
سینه را خانه غم ها کردی
سوختی بال و پرو جانم را
ارزوهای فراوانم را
دل من خانه رسوایی نیست
غم من نیز تماشایی نیست
کودک مکتب تو جانم سوخت
اتشی بود که ایمانم سوخت
عشق من گرم دل و جانش کرد
شعر من رخنه به ایمانش کرد
چشمم اموخت به او مستی را
پا نهادن به سر هستی را
بافت با تار امیدم پودش
برد از یادو نبودو بودش
بوته خشک بیابانی بود
غافل از عالم انسانی بود
اشک شب گشتم و ابش دادم
سنبلش کردم و تابش دادم
انچه در جان دلم بود صفا
ریختم در دل و جانش به وفا
رشته مهر به پایش بستم
تا بگیرد ز محبت دستم
تا بتی ساختم از روی نیاز
شد مرا مایه امید دراز
رنگ اندوه به چشمانش بود
در محبت گرواش جانش بود
روز او بی رخ من روز نبود
به شبش شمع شب افروز نبود
قصه میگفت زبیماری دل
ز غم هجرو گرفتاری دل
زانکه شب تا به سحر بیداراست
ز پریشانی دل بیمار است
باورم شد که گرفتار دل است
بس که میگفت که بیمار دل است
عشق رویایی او خامم کرد
شور دیوا نگی اش رامم کرد
پای تا سر همه امید شدم
شعله ور گشتم و خورشید شدم
نرگس فتنه گرش دامم شد
عشق او منبع الهامم شد
پر از او بودم و جادو بودم
یا نمی دانم خود او بودم
نقش او بود همه اشعارم
خنده هایم نگهم گفتارم
خوب چون دید گرفتار دلم
افتی شد پی ازار دلم !!!
قصه عشق فراموشش شد
کر زگفتار دلم گوشش شد
عهدو پیمان همه از یاد ببرد
دفتر عشق مرا باد ببرد
رنگ اندوه زچشمانش رفت
لطف و پاکی زدل و جانش رفت
شد سراپا همه تزویر و ریا
مرد در سینه او مهر و وفا
دگر او مایه امیدم نیست
ارزوی دل نومیدم نیست
اه ای عشق زتو بیزارم
تا ابد از غم دل بیمارم
برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده خویش
من از برق نگاهت می گریزم
من از موی سیاهت می گریزم
برای آنکه اشکت را نبینم
همین حالا ز آهت می گریزم
برای آنکه نفرینم نگویی
ز بغض و ناله هایت می گریزم
برای آن که خورشیدم بمانی
من از شکل چو ماهت می گریزم
برایم نامه دادی من چه گویم؟
که از آن نامه هایت می گریزم
نوشتی عشق بازاری ندارد
من از طرز نگاهت می گریزم
نوشتی خسته ای از عشق و مستی
من از آن شکو ه هایت می گریزم
نوشتی می گریزی از من و دل
من اما پا به پایت می گریزم
کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت می سوزدوجز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد وجز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهد کرد وجز کوههای بلند راز ونیاز او را نخواهند شنید وجز مرغ سحر ناله صبحگاه او را حس نخواهد کرد.
عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد وقلب مرا به جوش می آورد. استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند ومرا از خودخواهی وخودبینی می راند.دنیای دیگری حس می کنم ودرعالم وجود محو می شوم.احساس لطیف،قلبی حساس ودیده ای زیبا بین پیدا می کنم.لرزش یک برگ،نور یک ستاره دور،موریانه کوچک،نسیم ملایم سحر،موج دریا وغروب آفتاب،همه احساس وروح مرا می ربایند واز این عالم مرا به دنیای دیگری می برند.اینها همه وهمه از تجلیات عشق است.
خوبی دیگه تموم شده،منم مثل خودت بدم
منم می خوام دروغ بگم،منم دورنگی بلدم
کاری به کارت ندارم،قصه ی من گلایه نیست
طعنه به تو نمی زنم،طعنه به ماجرا زدم
خوب میدونم که این روزها،یکی دیگه کنارته
مبارکه هم واسه تو،هم واسه اون که یارته
بیا وخاطرات تو،بردار و از اینجا ببر
من یادگاری نمی خوام،نگو که یادگارته
دست تو خوندم عزیزم،بازی دیگه تموم شده
برو که بی تو پرزدن،این روزها آرزوم شده
می خوام مثل گذشته ها،مهرم و پنهون بکنم
حس می کنم که عاطفه ام،به پای تو حروم شده
خلاصه اینکه نازنین،منم مثل خودت بدم
منم می خوام دروغ بگم،منم دورنگی بلدم
بازم میگم قصه ی من گلایه نیست
طعنه به تو نمی زنم،طعنه به ماجرا زدم
سلام بر بانوی مهروعشق،سلام بر یاس کبود امیرالمومنین.یا فاطمه فردا میروم به پابوس فرزندت میدانم شما نزد خدا آبرو دارید وشک ندارم خدا دعای شما را مستجاب می کند.برای من گناهکار دعا کنید،دعا کنید هیچ وقت به ایران برنگردم ودرجوار آن فرزند پاکت، اگر لیاقت داشته باشم مرا به خاک بسپارند.
تصویر حضرت زهرا(س)دربهشت
«آدم و حوا در کنار هم نشسته بودند که جبرئیل به نزدشان آمد و آنان را همراه خود به داخل قصرى از طلا برد، در آنجا تختى از یاقوت قرمز بود و بالاى آن تخت قبهاى بود نورافشان، و در میان آن قبه چهرهاى غرقه در نور، که تاجى بر سر نهاده و دو گوشوار از لؤلؤ در گوشش، و گردنبندى از نور بر گردنش آویخته بود. هر دو از نورانیت حیرتانگیز آن تمثال در شگفت شدند به حدى که حضرت آدم زیبائى همسرش حوا را فراموش نمود (زیرا شاهد یک زیبائى بىسابقه و حسن بىنظیرى بود)، لذا روى به جبرئیل کرد و پرسید این صورت کیست؟ جبرئیل گفت: این فاطمه است، و آن تاجش احمدنما، گردنبندش حیدرنما و دو گوشوارش نشانگر حسن و حسین اوست. آنگاه حضرت آدم سر خویش را به سوى قبه نور بلند کرد، و در آنجا این پنج اسم را با خط نور نوشته دید: من محمودم و این محمد است، من اعلى هستم و این على است، من فاطرم و این فاطمه است، من محسنم و این حسن است، و احسان از من است و این حسین است.
السلام وعلیک یا صاحب الزمان
آقا جان سلام، امیدوارم که قلب نازنینت شاد باشد و وجود مقدست سلامت، هرچند که مى دانم هنوز داغ شکستن ساقه یاس، قلب نازنینت را مى لرزاند و فریاد العطش طفلان باغ حسینى از صحراى طف هنوز در گوشت طنین انداخته است. امّا آقا جان ما را هیچ ملجأ و پناهى جز شما نیست، همه روزها را به این امید طى کرده ایم که روز آدینه مى آید و آن روز چشمان بى تابمان به نور وجودت روشن خواهد شد امّا باز هر غروب جمعه که مى شود دلمان بى تاب تر از صبح جمعه مى شود و ندبه کنان ظهورت را در سماتى دیگرى طلبیم.
یا ابن الحسن، همه امید آفتاب تابش بر بلنداى ظهور توست گلها بى تاب آمدنت شده اند و پروانه ها را شمعى نیست تا به دورش بال و پر بسوزانند.
مولا جان!
دنیا برایمان تنگ است، نبود شما درد بى درمان شده است و دشمنان نمک بر زخممان مى پاشند که پس صاحبتان کو؟؟؟
مولا جان!
دیگر هیچ چاهى نمانده است که تحمل شنیدن داشته باشد!...
غربت همچنان بیداد مى کند.
هنوز على(علیه السلام) را خانه نشین مى کنند و زهرا(علیها السلام) را در کوچه پس کوچه هاى غربت سیلى مى زنند، هنوز موسى بن جعفر را در زندان اندیشه هاى ایمان سوز به اسارت مى برند، هنوز حسین(علیه السلام) بر بالاى نى قرآن مى خواند
امّا...
امّا، دریغ از گوش شنوایى که بشنود فریاد هل من ناصر ینصرنى را...
دریغ، دریغ، دریغ و صد دریغ...
آقا جان!
شاید هنوز هم رخصت آمدنتان میسر نشده است و مى دانم که این را دلیلى نیست جز نالایقى و بیچارگى ما،
یابن الحسن، ما دعا مى کنیم شما هم از خدا بخواهید که فرجتان را نزدیک کند
دیگر گُلى نمانده است و شقایقى
مردان را به زنجیر کشیده اند و نامردمان کرکس وار بر بامها نشسته اند...
آقا جان!
عالم اسلام را جریحه دار کرده اند، فلسطین ،افغانستان وعراق را مى گویم
خوب مى دانم که مى دانى مردمان را چگونه به بند کشیده اند
هر که از على(علیه السلام) و عدالت بگوید محکوم است به جرم علوى بودن
و هر که زمینى شود باید که طعم اسارت چشد
آقاجان، حرفهاى دلم زیاد است و زیاد...
زمانى به وسعت تحمل مى خواهم تا بتوانم هر آنچه که در دل دارم برایت عیان کنم
امّا دریغ از این حوصله کم و این قلم ناتوان
آقا جان! همیشه برایت مى سرایم تا بیایى
و روزى یک غزل با وسعت عشق برایت مى سرایم تا بیایى
مهدى جان!
بیا،
بیا و جانهاى بى قرارمان را از کوثر وصال سیراب نما،
بیا و با مرهم ظهور تاولهاى چرکین انتظارمان را درمان بخش
بیا که خورشید از طلوع هاى مکرر و نادیدن بلنداى ظهورت شرم آگین است،
بیا که بغضهاى کبوتران را در قفس سینه ها خفه مى کنند
کبوتر بچه گان را سر مى بُرند
دیگر کسى از نجابت شمعدانى ها حرف نمى زند و زلالیت آب را کسى حرمت قایل نمى شود
بیا که به نان و نمک قسم مى خورند امّا حرمت آن را زیر پاهاى خود مى شکنند.
بیا، بیا
اى بارانى ترین مردى که شبها، تو را مى شناسند،
جهان در انتظار توست
آقا جان! برایمان دعا کن
برایمان دعا کن که شرمنده شهدا نباشیم، سلام ما را به مادرت فاطمه(علیها السلام) برسان و بگو دعایمان کند.
دلم تنگه نتوانم صبر کردن
زدل تنگی هستم رازی به مردن
زشرم روی تو من در حجابم
نتوانم عرض حالم با تو کردن
اگه یار منو دیدی به خلوت
بگو ای بی وفا ای بی مروت
گریبانم زدستت چاک چاکه
نخواهم دوخت تا روز قیامت
به نادانی گرفتار کور راهی
ندونستم که می افتم به چاهی
به من گفتی رفیقی تا به منزل
ندونستم رفیق نیمه راهی
خداوندا به فریاد دلم رس
کس بی کس تویی من مانده ام بی کس
همه گویند (سبحان) کس نداره
خدا یار منه چه حاجت کس
نه بلبل خواهد از بستان جدایی
نه گل دارد خیال بی وفایی
ولیکن گردش چرخ ستمگر
زند بر هم رسوم آشنایی
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
همه هستی تویی،فلجمله این وآن
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
به جزتودرهمه گیتی دگرجانان
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
یکی دل داشتم پر خون
شد آن هم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،دراین دوران
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
دلم سرگشته می دارد،سر زلف پریشانت
چه می خواهدازاین مسکین سرگردان
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
اگر مقصود تو جان است
رخ بنا و جان بستان
وگرقصددگرداری،من این وآن
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
نمی یابم تو را در دل
نه در عالم نه در گیتی
کجا جویم تو را آخر،من حیران
نمیدانم نمیدانم نمیدانم
عاقل بودم،ترانه گویم کردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی کودکان کویم کردی
خدایا به هر که میوه ی سنگین عشق دادی،شاخه اش را شکستی
تو به شفافی شبنم روی برگها
من مثل برگی زردی که می افته از درختها
تو مثل طراوت گلهای نرگس روی قلبم
من نوشتم بی تو هرگز
بین منو تو فاصله غوغا می کنه
یاد حرفهای قشنگت منو رها نمی کنه
تو منو گذاشتی رفتی توی روزگار وحشی
توی کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی
تو مثل ستاره ای که توی شبهای سیاهم
می درخشی ومیشی،جون پناهم
تو مثل طراوت گلهای پونه
چرا رفتی از برم ای دیوونه؟
تو مثل یه تیکه ابری توی آسمون آبی
پاک و ساده مثل رویا،مثل خوابی
بگو یکبار،آره یکبار بر می گردی
یا هنوزم بی تفاوت یخی سردی
بین منو تو فاصله غوغا می کنه
یاد حرفهای قشنگت منو رها نمی کنه
چرا از من گذشتی خیلی ساده
تو که دونستی مرد پیاده
جوونی شو پی عشق تو داده
شنیدم گفتی از عاشقی سیرم
نگفتی با خودت من یه وقت میمیرم
حالا حق دل واز کی بگیرم؟
چرا از من گذشتی بی تفاوت
نه انگار عشقی بود نه روزگاری
نه پائیز و زمستون نه بهاری
چه جور دلت اومد تنهام بذاری
آخه دلت اومد تنهام بذاری؟
-----------------------------------------------------
خنده ی تلخ آدمها کم میشه از دلخوشیت
گاهی شکستن دلی کمتر از آدمکشی نیست
گاهی دلم اونقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هم ، گاهی چقدر غم میاره
السلام وعلیک یا ثارالله
التماس دعا
حضرت علی (ع) می فرماید:هر عشقی گناه نیست
وهر عاشقی را نمی توان ملامت کرد.
حقته بیقراری،شیون وگریه زاری
تو همونی که میگفتی،هیچی دوستم نداری
فرقی اگه نداره،بودونبودن من
پس چرا غرق اشکی،موقع رفتن من
قید منودیگه بزن که دارم از اینجا میرم
من نبودم دل به سفر،دست توروهم میگیرم
فرقی اگه نمیکنه،گریه وزاری پس چیه
برنمیگردم تا نگی،اونجا تو قلب دل چیه
با دلم بد کردی عزیز بد کردی بدکردی
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بیایی ببینی که همه حلقه زدند دوروورش
الهی که روز وصال،طوفان بشه از سمت شمال
هیچی از اون روز نمونه بجز گلهای پرپرش
قسم میخوردی با منی قسم میخوردی بخدا
خدا الهی بزنه تو کمرت تو کمرش
من اهل نفرین نبودم چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت،بیاد الهی خبرش
عمرت الهی کم نشه ،اما پر از غصه باشه
زجرهایی که به من دادی بکشی تا آخرش
الهی که یه روز خوش از تو گلوت پایین نره
رسوای عالمت کنند اون چشای دربه درت
میخوام بدونم قدمن،عاشقته دوستت داره؟
اینکه رها کردی منو،می ارزه به دردسرش
هرچی بدی کردی به من الهی اون با تو کنه
ببینی دیگری به جات رفته شده همسفرش
اسم وگرفته تفرقه
سفر میری بی بدرقه
تکلیف رویاهام چی شد
دست تو بود بی دغدغه
عاشقی اما نداره
جنون که هاشا نداره
از همه شون عاشق ترم
این دیگه دعوا نداره
ساده نمیشه تو رو داشت
باید پیشت ستاره کاشت
ماه رو باید از آسمون
روطاق چشم تو گذاشت
من از تودل نمیکنم
عاشق ترین شون منم
ساز مخالف وبزن ساز مخالف وبزن
من ولی دم نمیزنم
-----------------------------------------------------------------------------
میکشمت اگه یه روز با غریبه ببینمت
گل منی نمیزارم دست دیگه بچیندت
گولم زدی اما بدون یه روز سراغ تومیام
با خنجری تشنه واسه سینه داغ تو میام
میمیرم ومیسوزم از حیله ونیرنگ تو
مگه چه کردم با دلت ،عمری بودم دل تنگ تو
قانون تو ،توعاشقی هوسه
میکشمت دستم بهت برسه
وای که دلم داره دیگه دق میکنه،پرمیزنه
شب خوشیت تموم میشه صبح منم سر میزنه
نفس نفس میرنم واز دور تماشات میکنم
رفتی با اون مرد غریبه،ندیدی نگات میکنم
قانون تو،تو عاشقی هوسه
آهای تو که اینهمه دوری از من
این روزهادرحال عبوری از من
آهای تو که فکر میکنی سوزوندی
داروندارموبا دوری از من
طاقت نداری ببینی میدونم
اینهمه طاقت وصبوری از من
ستاره هات میگن پشیمون شدی
میخوای بگی که غرق نوری از من
فکر نکنم بشه واست تا دریا
اینهمه نفرت رو بشوری از من
پشیمونیت فایده نداره دیگه
چشات باید بارون بباره دیگه
بـه واسـطه آزمـایشـات گـونـاگون تـفاوتهای ابراز عشق در دو جنس مرد و زن مشخص گردیده اند. برای مثال مشـخص شده کـه زنـان در عـشـق بـه دوسـتی و منافع مـشـتـرک بـیـشتـر بـها می دهند و بـیـشتر از مـردها از حـسادت رنـج بـرده و وابـستگی بیشتری به فرد مقابل خود پیدا می کنند. در زیـر به سبـک های مـخـتـلف عشـق اشاره گردیده است:
1- اروس(EROS): عشق شهوانی - عـشق بـه زیبایی - فاقد منطق - عشق فیزیکی که بواسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز آن بطور فیزیکی نمایان میگردد -همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز شده و بسرعت فروکش میکند.
2- لودوس(LUDUS): عـشق تـفننی - ایـن عشـق بـیـشتـر مـتعلق به دوران نوجوانی میباشد - عشق های رمانتیک زودگذر - لودوس ابراز ظاهری عشق میباشد - کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی - به اصطلاح فرد را تا لب چشمه برده و تشنه بازمی گرداند -رابطه دراز مدت بعید بنظر میرسد.
3- فیلو(PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـی کـه مبتنی بر پیوند مشترک می باشد -عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری بـوده و هـدف آن دسـتـیـابی بـه منافع مشترک میباشد.
4- استورگ(STORGE): عشق دوستانه - وابسته به احترام و نگرانی نسبت به منافع مـتقابل - در این عشق همنشینی و همدمی بیشتر نمایان می باشـد - صـمـیـمـانـه و متعهد- رابطه دراز مدت است - پایدار و بادوام - فقدان شهوت.
5- پراگما(PRAGMA): عشق منطقی - این مختص افرادی است که نگران این موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده پدر یا مادر خوبی برای فرزندانشان خواهند شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع و دورنمای مشترک می باشـد - پـایـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرا میباشد - همبستگی برای اهداف و منافع مشترک.
6-مانیا(MANIA): عشق افراطی - انحصارطلب، وابسته و حسادت برانگیز - شیفتگی شدید به معشوق - اغلبا فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه - مانند وسوسه میماند و میتـواند بـه احساسات مبالغه آمیز و افراطی منجر گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
7-اگیپ(AGAPE): عشق الهی - عشق فداکارانه و از خودگذشته-عشق نوعدوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران بدون چشمداشت) - عشق گرانقدر .
پژوهشها حاکی از آن میباشد که زنان بیشتر به عشق از نوع پراگما، استورگ و مانیا و مردان به لودوس و اروس گرایش دارند.
مثلث عشق
تجربه عشق شامل عملکرد اجزاء صمیمیت، هوس(شهوت) و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک رابـطه سـالم و پـایدار مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار سازید. اکنون به تعریف آنها میپردازیم:
تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن میکنـید که رابطه یتان را شاداب و با طراوت نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با یارتان صادق می بـاشـید؟ شـامل مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی میباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است که اکـثر موانع و مشکلات را می توان با کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت ترین شرایط.
صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد - رازها و تجربـیات فردی و مشترک - صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی می باشد. تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس راحت بودن میکنید؟ آیا قادر به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید ؟ بـدون آنـکه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟ آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟
هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه ها یتان می بـاشد. تمایل بـه بازگشت به منزل، تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت ، شهوت و تمایلات جنسی، رمانتیک بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع سریع موانع برای وصال میباشد - احساسات شدید -جاذبه جسمانی.
اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و یا فقدان سه خصیصه فوق در یک رابطه توجه کنید:
تعهد+صمیمیت و فقدان هوس: ایـن رابـطـه در خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن مجدد عشق میباشد.
تعهد+هوس و فقدان صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـی اوقـات انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند اما سرانجام به یاس و ناکامی منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که رابطه یشان را عمیق تر سازند. یا آنکه افکار،علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر را بشناسند.
صمیمیت+هوس و فقدان تعهد: این رابطه یک شبه است-کشش و اشتیاق شدیدی حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.
صمیمیت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.
هـوس و فـقـدان صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.
تعهد و فقدان صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.
هوس+صمیمیت+تعهد = عشق کامل و مطلوب.
به تو ساده دل ندادم که بری ساده زیادم
من هلاک بودن تو بی تو شمعی رو به بادم
اسم تو نبض صدامه وسعت بی انتهامه
تو عزیزی ووجودت تنها حل گریه هامه
رک وراست وبی غل وغش من عاشق سیاه بخت
عشق پاک ومهربونت شد به قلبم تیر آرش
تو رو دارم ای عزیزم گریه ها رو دور می ریزم
تو اگه بخوای واسه ی تو تا دل شب می ستیزم
تو منو تنها نذاشتی من وتو صحرا نکاشتی
من چه خاکی به سرم بود اگه تو دوستم نداشتی
دیگه بین صدتا ساحل تورو می خوام واسه منزل
پیشکشت دل مریضم اگه باشه تو روقابل
خجلم از خوبیها تو از تموم مهربونیت
قربون اسم قشنگت قربون شیرین زبونیت
دیگه دل به کس نمیدم دیگه از تو دور نمیشم
تو منو تنها نذاشتی من وتو صحرا............
(دوستت دارم)را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است.
دامنی پر کن ازاین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کسی به پراکندن اوست.
در دل مردم عالم ـبه خدا ـ
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من؛این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یکبار وبه ده بار؛که صد بار بگو
(دوستم داری)را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
خدایابه هرکه دوست می داری بیاموز که عشق اززندگی کردن برتراست وبه آنانکه دوستشان می داری بچشان که دوست داشتن از عشق هم برتر است.
بار خدایا...اگرتو چنان دانی که درمیان بندگانت از من سنگدل تر وپرگناه تر نیست درعوض من هم به یقین می دانم که هیچ مولا وسرپرستی فضل رحمت وعفو وعطایش ازتوبیشتر نیست.پس ای کسی که دررحمت ومهربانی یگانه ای.ببخشای کسی راکه درجرم وگناهش تنها ویگانه نیست.
پروردگارا...دل مرابر دین خودثابت بداروهرگز به تاریکی وگمراهی پس از هدایت میفکن وازجانب خود به من لطف خاص رحمت فرما که تنها توئی بخشنده بی عوض.
تو عشق کم آوردی دیگه هیچی نگو عز یز
من رشته محبت راازتو میبرم شاید گره خورد به تونزدیک شوم.
این عجب نیست که هرچه می شکند از قیمتش کم میشود.الا شکستن دل که هرچه بشکند به قیمتش افزوده میشود.
۱-تنها واژه ای که از سوختنش لذت می بریم عشق است.
۲-زندگی جهنمی است که هیزمش عشق است.
۳-کاش در زندگی سه چیز وجود نداشت:عشق غرور ودروغ....زیرا انسان به خاطر (عشق)از روی(غرور).(دروغ)می گوید.
۴-کسی که عشق می کارد اشک درو می کند.
۵-اگر دوست داری صاحب گیرنده ی محبت باشی نخست فرستنده آن باش.
۶-بزرگترین شکست در زندگی فرار از حقیقت است.
۷-دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست نوعی اسراف است.
۸-(محبت)گران است آن رابه هرکس ندهید.
۹-(صداقت)یگانه سکه ای است که همه جا خریدار دارد.
۱۰-تمام بدی ها در خانه ای قرار دارد که کلیدآن دروغ است.
۱۱-(خشروئی)ویزای رفتن به کشور دلهاست.
آرزو دارم شبی چون قطره های باران بر خلوت شبانه من بباری و سکوت سنگین خانه ام را با نوای دل انگیزت پر کنی تو می توانی چون رنگین کمان عشق برسرسفره دل من بنشینی وگرمی آفتاب محبت را مهمان خانه ام کنی.می توانی همچون کبوتری سبک بال پشت پنجره ی احساسم آشیانه بسازی ومرا برای رسیدن به کهکشان خیالم به عالم رویا ببری.
شقایق ها رادیده ام که حرمت عشق را پرپر نکرده انداقاقیا را دیده ام که به دنبال عطر پیراهنت بر بال نسیم پرکشیده اند ماهی قرمزتنگ بلور برای شنیدن آوای شبانه ات بی قرارشده است وشمعدانی در سکوتی مبهم خود به خواب رفته است.ببین که چگونه لحظه ها به انتظار ایستاده اند وبرامید پیوستن به نگاه عاشقت تورا زمزمه می کنند.
من می دانم که تومی توانی تن سیاه شب را به ستاره ها پس دهی وآسمان دلم راپرکنی از لحظه های روشن وجودت وتنهابا یک نگاه مرا مهمان شهر چشمانت کنی تا در جسم زلال نگاهت وزیر قاب خاکستری چشمانت که درآن شیرازه های مهر جاری است بذرعشق رابپاشم وبه سرخی گلبرگ های شقایق به عطر یاس های سپید به بی قراری ماهی تنگ بلور وبه شمعدانی نشسته در سکوت سوگند یاد کنم که همیشه با تو می مانم.