یا صاحب الزمان

السلام وعلیک یا صاحب الزمان

آقا جان سلام، امیدوارم که قلب نازنینت شاد باشد و وجود مقدست سلامت، هرچند که مى دانم هنوز داغ شکستن ساقه یاس، قلب نازنینت را مى لرزاند و فریاد العطش طفلان باغ حسینى از صحراى طف هنوز در گوشت طنین انداخته است. امّا آقا جان ما را هیچ ملجأ و پناهى جز شما نیست، همه روزها را به این امید طى کرده ایم که روز آدینه مى آید و آن روز چشمان بى تابمان به نور وجودت روشن خواهد شد امّا باز هر غروب جمعه که مى شود دلمان بى تاب تر از صبح جمعه مى شود و ندبه کنان ظهورت را در سماتى دیگرى طلبیم.

یا ابن الحسن، همه امید آفتاب تابش بر بلنداى ظهور توست گلها بى تاب آمدنت شده اند و پروانه ها را شمعى نیست تا به دورش بال و پر بسوزانند.

مولا جان!

دنیا برایمان تنگ است، نبود شما درد بى درمان شده است و دشمنان نمک بر زخممان مى پاشند که پس صاحبتان کو؟؟؟

مولا جان!

دیگر هیچ چاهى نمانده است که تحمل شنیدن داشته باشد!...

غربت همچنان بیداد مى کند.

هنوز على(علیه السلام) را خانه نشین مى کنند و زهرا(علیها السلام) را در کوچه پس کوچه هاى غربت سیلى مى زنند، هنوز موسى بن جعفر را در زندان اندیشه هاى ایمان سوز به اسارت مى برند، هنوز حسین(علیه السلام) بر بالاى نى قرآن مى خواند

امّا...

امّا، دریغ از گوش شنوایى که بشنود فریاد هل من ناصر ینصرنى را...

دریغ، دریغ، دریغ و صد دریغ...

آقا جان!

شاید هنوز هم رخصت آمدنتان میسر نشده است و مى دانم که این را دلیلى نیست جز نالایقى و بیچارگى ما،

یابن الحسن، ما دعا مى کنیم شما هم از خدا بخواهید که فرجتان را نزدیک کند

دیگر گُلى نمانده است و شقایقى

مردان را به زنجیر کشیده اند و نامردمان کرکس وار بر بامها نشسته اند...

آقا جان!

عالم اسلام را جریحه دار کرده اند، فلسطین ،افغانستان وعراق را مى گویم

خوب مى دانم که مى دانى مردمان را چگونه به بند کشیده اند

هر که از على(علیه السلام) و عدالت بگوید محکوم است به جرم علوى بودن

و هر که زمینى شود باید که طعم اسارت چشد

آقاجان، حرفهاى دلم زیاد است و زیاد...

زمانى به وسعت تحمل مى خواهم تا بتوانم هر آنچه که در دل دارم برایت عیان کنم

امّا دریغ از این حوصله کم و این قلم ناتوان

آقا جان! همیشه برایت مى سرایم تا بیایى

و روزى یک غزل با وسعت عشق برایت مى سرایم تا بیایى

مهدى جان!

بیا،

بیا و جانهاى بى قرارمان را از کوثر وصال سیراب نما،

بیا و با مرهم ظهور تاولهاى چرکین انتظارمان را درمان بخش

بیا که خورشید از طلوع هاى مکرر و نادیدن بلنداى ظهورت شرم آگین است،

بیا که بغضهاى کبوتران را در قفس سینه ها خفه مى کنند

کبوتر بچه گان را سر مى بُرند

دیگر کسى از نجابت شمعدانى ها حرف نمى زند و زلالیت آب را کسى حرمت قایل نمى شود

بیا که به نان و نمک قسم مى خورند امّا حرمت آن را زیر پاهاى خود مى شکنند.

بیا، بیا

اى بارانى ترین مردى که شبها، تو را مى شناسند،

جهان در انتظار توست

آقا جان! برایمان دعا کن

برایمان دعا کن که شرمنده شهدا نباشیم، سلام ما را به مادرت فاطمه(علیها السلام) برسان و بگو دعایمان کند.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد